سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آفتاب گردان


..

RSS


منوی اصلی

» صفحه نخست
»
ایمیل ما
» لینک آر اس اس
»
آرشیو مطالب
» طراح قالب

موضوعات
» شعر قیصر امین پور-شعر-اهنگ (1)
» مدرسه (1)

آرشیو ماهانه
» شهریور 89
» مهر 89
» پاییز 89
» دی 89
» بهمن 89
» اسفند 89
» فروردین 90
» اردیبهشت 90
» خرداد 90
» تابستان 90

لینک دوستان
» حرفه ای ترین قالب های وبلاگ
» آبانی اصیل
» سیاه و سفید
» قاصدک
» مغول جنگلها
» یه دیس ماه
» نقطه سر خط
» نیکی جووون
» دل و دریا
» خانه 52
» مستانه
» vip
» بی نام بمان
» helly
» محیا جون
» aster alone
» روزی روزگاری بادبادک
» niniheart

آمار بازدید

» تعداد بازدیدها:
» کاربر: Admin



بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 44906

تبلیغات

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
داستان فقر

روزی یک مرد ثروتمند ،پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی میکنند چه قدر فقیرند.آنها یک روز و شب را در خانه ی یکی از آن مردم سپری کردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید :نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد :عالی بود پدر

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: فکر میکنم

پدر گفت:چه چیزهایی یاد گرفتی؟

پسر گفت:فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار سگ.ما در حیاطمان فانوس های تزئینی داریم و آنها ستارگان را. حیاط ما دیوارهایش محدود میشود اما باغ آنها بی انتهاست.

در پایان حرف های پسر زبان پدر بند آمده بود .پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به ما نشان دادی چه قدر فقیر هستیم!





کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آفتاب گردان

در جمعه 89/6/12

نظرات ()




<< مطالب جدیدتر ........................



.:: مطالب پیشین ::.

قانون زندگی...گذشت زندگی
هیچ چیزی درست نیست
شما واسش اسم بذارین!!!
[عناوین آرشیوشده]


Powered By persianblog.ir Copyright © 2009 by aftabegardoon
Design By : wWw.Theme-Designer.Com


پی سی هاستینگ

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

ابزار وبلاگ نویسی

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وبلاگ

تم دیزاینر